درباره وبلاگ


سایت اخبار ایرانیان پایگاهی است برای کسانی که اهل علم و دانش و پژوهش و هنر هستند و این خواستگاه آنهایی است که بودن را از منظری عمیق مینگرند و وجود آدمی را در نهایت کالبدی مختصر نمی پندارند.
آرشيو وبلاگ



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 154
بازدید کل : 12925
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

سایت خبری ایرانیان
مرجع اخبار و اطلاعات علمی فرهنگی مذهبی و هنری
1 / 12برچسب:, :: 20:7 ::  نويسنده : سایت خبری ایرانیان

 

 

 

عشق منزل به منزل می‌رود و یاران خویش را فرا می‌خواند.

الرحیل، الرحیل ... یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن، که گذرگاه است ...

هیچ شنیده‌ای که کسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفکند.

زمان اندک است و راه بسیار و این منادی حق است که در هر طلوع فریاد می‌زند : کیست امامش را یاری کند؟

و باز هم تردید ..... ای دل تو چه می‌کنی ؟ می‌مانی یا می‌روی؟

وای بر آن جاهلیت که تو را در مقابل امامت قرار می دهد که جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر مشرک بت‌پرست درون آدمی، ایمان نیاورد،‌ چه سود که بر زبان لا اله الا الله براند زمانی که جانب عدل و باطن قبله را رها می‌کند و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می‌گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند.

عقل می‌گوید بمان و عشق می‌گوید برو و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

امام که حرمتش از کعبه بالاتر است (1)، قدم در راه هجرت نهاده،‌ چونان هجرت موسی از ظلم فرعون و لبان مبارکش زمزمه‌گر این آیه است: "پروردگار مرا از قوم ستمکار نجات بده (قصص/21)"

قوم ستمکار: سخن از قومی است که مسلمان بودند .....سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست ، سخن از آنان است که اسلام آورده‌اند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند. کنج فراغتی و رزقی راحت ... دل‌خوش به نمازی و دعایی که بر زبان می‌گذرد اما ریشه‌ای در دل ندارد. 

امام قدوم مبارکش را بر زمین مکه نهاد، گویا موسی (ع) است که به مدین رسیده و فرمود :

"امید است پروردگار من، مرا به راه راست هدایت نموده و به مقصود برساند(قصص/22)"

در مکه در گفتگو با ابن عباس، در مورد حکومت بنی‌امیه فرمود:

آنان به خدا و پیامبر او کفر ورزیده و جز با حالت کسالت به نماز نپرداخته‌اند( توبه / 54)

با مردم ریا کاری می‌کنند و خدا را جز به اندکی یاد نمی‌کنند (نساء/141)

میان آن (کفرو ایمان ) دو دلند نه با اینانند (نامومنان ) و نه با آنان (مؤمنان )و هر که را خدا گمراه کند هرگز راهی برای (نجات)او نخواهی یافت.( نساء/ 142)

وای بر آن جاهلیت که تو را در مقابل امامت قرار می دهد که جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر مشرک بت‌پرست درون آدمی، ایمان نیاورد،‌ چه سود که بر زبان لا اله الا الله براند زمانی که جانب عدل و باطن قبله را رها می‌کند و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می‌گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند.

زمان منتظر است و زمین نگرا ن؛ امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان می‌برد.

آستانه‌ی عید قربان است، نماینده شیطان( که مأمور شده از امام بیعت بگیرد یا او را به شهادت برساند) خطاب به امام: می‌‌ترسم شما میان مردم شکاف بیفکنی!! حضرت پاسخ دادند: عمل من از آن من و عمل شما از آن شما، شما از آنچه من می‌کنم بری و برکنارید و من از آنچه شما می‌کنید بیزار. (یونس/41)

و آه از دهر آنگاه که بر مراد سِفلگان می‌چرخد.

حر بن یزید ریاحی که هنوز ردای آزادی به تن نکرده در نزدیکی کربلا به امام می‌گوید: چرا آمده‌ای؟ 

"نامه‌های دعوت شما مرا به اینجا آورد، لیک حال، پشیمان شده‌اید و این آیه را تلاوت فرمود: پس هرکس که پیمان شکند، همانا به زیان خویش پیمان شکسته است (فتح /10)"

و امام حر و لشکریانش را از آب سیراب کرد.

در پاسخ به نامه فرماندار کوفه (ابن زیاد) که می‌خواست راه را ببندد ، این آیه بر لبان مبارک امام جاری گشت: و آنان را پیشوایانی خواندیم که به سوی آتش دوزخ دعوت می‌کنند و روز قیامت یاری نمی‌یابند (قصص /41) 

روز عاشورا در برابر لشکر یزید: شما با شریکانی که قائلید، کارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم کنید، سپس در کارتان پرده‌پوشی نکنید، آنگاه کار مرا یکسره کنید و مهلتم ندهید(یونس /71)

و حسین (ع) قدم در راه دلدادگی به معشوق می‌نهد. و پروردگار خود به تماشای حسین.

ای حسین ، روی به راه نِه که خداوند می‌خواهد تو را در راه خویش کشته بیند.

در آخرین... لحظات حیات از عشق به پروردگار سخن گفت: سرور من خداوند است که (این) کتاب آسمانی را فرو فرستاده است و او دوستدار شایستگان است(اعراف/196) من به پروردگار خود و پروردگار شما از (شرّ) هر متکبّری که به روز حساب ایمان ندارد، پناه میبرم(غافر/27)

«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّة(فجر27و28)»

   

و حسن ختام 

ای دل :

اگر حسین را همراهی نکنی و در صف دشمنانش بایستی او باز هم کاسه خالی عطشت را از آب پر خواهد کرد ...... و اگر یارش کنی از او خواهی شنید: ای وفادار خداوند به تو جزای خیر دهد من پیمان خویش را ازتو برداشتم و اذن دادم که بروی و از این پس مرا بر گردن تو حقی نیست که این جماعت مرا می‌جویند و اگر بر من دست یابند ، به غیر من نپردازند.

حال در یاری امام زمانت مختاری!.  

نویسنده: مهدیه خانی

شبکه تخصصی قرآن تبیان



 

 

 

سليمان نبي ( عليه السلام ) بر تخت نشسته بود و گرداگرد او سپاهيانش از جن و انس بر روي تخت‌هايي نشسته بودند. باد درآمد و آن‌ها را بالا برد و در سرزمين حجاز و يمن فرود آورد. همواره هدهد همراه ساير پرندگان، با قراردادن پرهايشان لابه‌لاي هم، براي سليمان سايبان مي‌ساختند. آن روز آفتاب بر سليمان افتاد، سليمان نگاه کرد و ديد هدهد نيست. علت غيبت او را پرسيد:

{وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا اَرَي الْهُدْهُدَ اَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِينَ * لاُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً اَوْ لأََذْبَحَنَّهُ اَوْ لَيَأْتِيَنِّي به سلطان مُبِينٍ} (نمل: 20 و 21)

و [سليمان] در جست‌وجوي آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: چرا هدهد را نمي‌بينم، يا اينکه او از غايبان است؟ قطعاً او را کيفر شديدي خواهم داد، يا او را ذبح مي‌کنم، مگر آنکه دليل روشني [براي غيبتش] براي من بياورد.

چون هدهد بازگشت، يکي از مرغان به او گفت: «کجايي که سليمان، خونت را حلال کرد». هدهد از مرغ پرسيد: «آيا استثنايي قايل شد؟» مرغ گفت: «بله». هدهد پرسيد: «سليمان درباره غيبت من چه گفت؟» مرغ گفت: «سليمان گفت: فقط در صورتي او را امان خواهم داد که براي غيبتش دليلي موجه بياورد».

چندان درنگ نکرد (که هدهد آمد و) گفت:

{فَمَکَثَ غَيرَ بَعيدٍ فَقالَ اَحَطتُ به ما لَم تُحِط بِه وَجِئتُکَ مِن سَبَأٍ بِنَبَأٍ يَقينٍ} (نمل: 22)

من بر چيزي آگاهي يافتم که تو بر آن آگاهي نيافتي، من از سرزمين سبا يک خبر قطعي براي تو آورده‌ام.

سليمان ( عليه السلام ) گفت: «زود بگو بدانم». هدهد گفت: «اي پيامبر خدا! من مي‌خواهم به تو خبري بدهم که پيش از اين، از آن بي‌خبر بودي. بايد مرا در مقام عزت بنشاني تا با تو بگويم آنچه ديده‌ام».

هدهد با گفتن اين سخن، کنجکاوي سليمان ( عليه السلام ) را تحريک کرد. سليمان او را بر مقام خويش و کنار خويش به عزت بنشاند. هدهد آن‌قدر سخن گفتن را به درازا کشاند که سليمان ( عليه السلام ) به خشم آمد، زيرا سليمان مي‌خواست زودتر بداند آن چيست که هدهد مي‌داند و سليمان از آن بي‌خبر است. هدهد گفت:

{اِنّي وَجَدتُ امرَاَهً تَملِکُهُم وَأوتِيَت مِن کُلِّ شَيءٍ وَلَها عَرشٌ عَظيمٌ} (نمل: 23)

من زني را ديدم که بر آنان حکومت مي‌کند و همه چيز در اختيار دارد و [به ويژه] تخت عظيمي دارد!

بلقيس زني پادشاه‌زاده بود. آن تخت را نيز از پدران خود به ارث برده بود و به هيچ چيز از متاع دنيا نيازي نداشت. تخت او مرصع به انواع و اقسام گوهر و ياقوت‌ها بود. هفتصد کنيز داشت که در پيش تخت او، به خدمت ايستاده بودند. اين تخت بر بالاي قصري استوار شده بود که 390 طاق کوچک داشت که مرصع به انوع گوهرها در شرق و همين مقدار در غرب بود. اين بنا به شکلي ساخته شده بود که چون آفتاب برمي‌آمد، ابتدا شعاع آن به اين گوهرها مي‌خورد و سپس منعکس مي‌شد و در اين برخورد، نور بسيار شديدي توليد مي‌کرد و از آنجايي که اهل سبا آفتاب‌پرست بودند، با ديدن اين تصوير زيا و جالب، بر آن سجده مي‌کردند، اما سجده کردن آنها به گونه‌اي بود که گويي بلقيس را سجده مي‌کنند. آن‌ها دوبار در روز، يک‌بار موقع طلوع و ديگر بار به هنگام غروب، بر آفتاب سجده مي‌کردند.

پس از آنکه بلقيس به خداوند ايمان آورد، سليمان نبي با او ازدواج کرد و او را دوباره بر سبا مستقر ساخت و ماهي يک‌بار به ديدار او مي‌رفت و سه روز نيز پيش او مي‌ماند.

سليمان نبي ( عليه السلام ) ، از گفته‌هاي هدهد بسيار تعجب کرد و خطاب به هدهد گفت: «اگر راست گفته باشي ايمن هستي و اگر دروغ گفته باشي تو را عذاب خواهم کرد». سپس سليمان با آب طلا نامه‌اي نوشت و آن را به هدهد داد تا آن را به بلقيس و قوم او برساند و ببيند که آن‌ها چه پاسخ مي‌دهند.

هدهد نامه را برداشت و به سوي قصر بلقيس رفت. بلقيس خواب بود. هدهد نامه را به روي سينه او انداخت و خود در گوشه‌اي نشست تا بيند آن‌ها چه مي‌کنند. بلقيس بيدار شد و از ديدن نامه تعجب کرد. قوم خود را صدا زد و گفت: اي گروه بزرگان! اين نامه به سوي من افکنده شده است.

{إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * اَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ} (نمل: 30ـ31)

اين نامه از سليمان و چنين است: «به نام خداوند بخشنده مهربان، توصيه من اين است که نسبت به من برتري‌جويي نکنيد و به سوي من آييد، در حالي که تسليم حق هستيد».

بلقيس دانست که آن نامه از رسول خدا، سليمان است. آن نامه در نهايت ايجاز، فصاحت و بلاغت نگاشته شده بود و سليمان ( عليه السلام ) در کوتاه‌ترين جمله‌ها منظور خود را رسانده بود. علما مي‌گويند: «قبل از نبي اکرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تنها سليمان نبي بود که جمله «بسم الله الرحمن الرحيم» را نوشت و ديگران هميشه بر بالاي نامه‌ها مي‌نوشتند: «باسمک اللّهم»، تا اينکه اين آيه نازل شد که کارها و نامه‌هاي خود را با «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز کنيد».

پس از آنکه نامه سليمان ( عليه السلام ) خوانده شد، وزرا، امرا و بزرگان دولت، با هم شور کردند.

{قالَتْ يايي‌ها الْمَلأَُ اَفْتُونِي فِي اَمْرِي ما کُنْتُ قاطِعَةً اَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ * قالُوا نَحْنُ اُولُوا قُوَّةٍ وَاُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالاَمْرُ إِلَيْکِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ} (نمل: 32 و 33)

بلقيس گفت: اي اشراف [و اي بزرگان]! نظر خود را در اين مهم به من بازگو کنيد که من هيچ کار مهمي را بدون حضور [و مشورت] شما انجام نداده‌ام. آن‌ها گفتند: ما داراي نيروي کافي و قدرت

جنگي فراواني هستيم، ولي تصميم نهايي با توست، ببين چه دستور مي‌دهي.

بلقيس از محتواي کلام آن‌ها دريافت که آن‌ها ميل به جنگيدن دارند و مي‌خواهند از کشورشان دفاع کنند. اما بلقيس با خود فکر کرد که آن‌ها اشتباه مي‌کنند، زيرا او، سليمان نبي ( عليه السلام ) را پيش از آن مي‌شناخت و مي‌دانست که او پادشاهي است که صاحب سپاه و ادوات است و از آن گذشته نيروهاي بسياري از جن و انس و پرنده و باد را در اختيار دارد و همان‌گونه که نامه را توسط هدهد براي او فرستاده، قادر به هر کار ديگري نيز هست.

بلقيس خطاب به قومش گفت:

{إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً اَفْسَدُوها وَجَعَلُوا اَعِزَّةَ اهل‌ها اَذِلَّةً وَکَذلِکَ يَفْعَلُونَ * وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ} (نمل: 34و35)

پادشاهان چون به شهري درآيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مي‌گردانند و اين‌گونه عمل مي‌کنند. و من [اکنون جنگ را صلاح نمي‌بينم] هديه گران‌بهايي براي آنان مي‌فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مي‌آورند [و از اين طريق آن‌ها را بيازمايم].

بايد ببينم او اين هدايا را از من خواهد پذيرفت و به همان اکتفا خواهد کرد و يا اينکه براي ما خراج معيّن خواهد نمود تا به‌وسيله آن ترک جنگ نماييم.

بلقيس هداياي فراواني از غلام و کنيز و حله‌هاي رنگارنگ، خشتي زرّين و خشتي سيمين و... براي سليمان ( عليه السلام ) فرستاد.

هدهد به سوي سليمان بازگشت و از تصميم بلقيس و قومش به او خبر داد. سليمان ترتيبي داد تا دويست هزار سوار آدمي را باد برگرفت و در هوا با گروه جنيان مشغول جنگ شدند. هنگامي که فرستادگان بلقيس اين نبرد را مشاهده کردند، چندين بار از شدت وحشت از هوش رفتند و دوباره به هوش آمدند. سليمان ( عليه السلام ) امر کرد جهت استقبال از فرستادگان بلقيس، زمين را با خشت‌هاي زرين و سيمين فرش کنند. سليمان فرستادگان بلقيس را به حضور پذيرفت. فرستادگان آمدند و تمامي هدايا را در برابر سليمان ( عليه السلام ) عرضه کردند، اما سليمان به هيچ کدام از آن‌ها اعتنايي نکرد و فرمود: «مرا به مال مي‌فريبيد، آنچه که خدا از نبوت و حکمت و ملکت و نعمت و سپاه به من داده بسيار بهتر از چيزهايي است که شما آورده‌ايد. من به مال دنيا شاد نخواهم شد، بلکه اين شماييد که به مال دنيا شادمانيد و من از شما غير از تسليم در برابر حق نمي‌خواهم، در غير اين صورت شمشير ميان ما حکم خواهد کرد».

سپس سليمان به نيروهاي تحت فرمانش دستور داد که هزار قصر از طلا و نقره به رايش بنا نهند.

{فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ اَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللهُ خَيْرٌ

مِمَّا آتاکُمْ بَلْ اَنْتُمْ بِهَدِيَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ * ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ

به جنود لاقِبَلَ لَهُمْ بِها وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها اَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ} (نمل: 36و37)

هنگامي که (فرستاده ملکه سبا) نزد سليمان آمد، گفت: مي‌خواهيد مرا با مال کمک کنيد [و فريب دهيد!] آنچه خدا به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است، بلکه شما هستيد که به هديه‌هايتان خوشحال مي‌شويد. به سوي آن‌ها بازگرد [و اعلام کن] با لشکرياني به سراغ آن‌ها مي‌آييم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آن‌ها را از آن [سرزمين آباد] با خواري بيرون مي‌رانيم.

هنگامي که فرستادگان بلقيس بازگشتند، آنچه سليمان ( عليه السلام ) فرموده بود را به او گفتند. بلقيس و قومش نيز آن را پذيرفتند و خواستند که متواضعانه به سوي او بروند و سر اطاعت فرو آورند. بلقيس قومش را پيش از آنکه به‌سوي سليمان ( عليه السلام )برود، جمع کرد و به آن‌ها گفت: «خدا مي‌داند که ما در برابر سليمان و خدم و حشم او طاقت نخواهيم آورد، ما بايد همگي به سوي او برويم و نسبت به او ابراز اطاعت و وفاداري نماييم تا خود و سرزمينمان را از هلاکت نجات دهيم».

بدين ترتيب بلقيس و قومش به سوي سليمان به راه افتادند. سليمان ( عليه السلام ) گروهي از اجنه را در مسير آن‌ها گمارده بود تا اخبار آن‌ها را به ايشان برسانند.

سليمان نبي ( عليه السلام ) ، داستان تخت بلقيس را شنيده و بسيار شگفت‌زده شده بود. سليمان با خود انديشيد که اگر به نحوي پيش از آمدن بلقيس تخت او را نزد خود آورد، آن‌ها با ديدن اين معجزه به او ايمان خواهند آورد و تسليم او خواهند شد. از اين رو، خطاب به اطرافيانش گفت:

{يايي‌ها الْمَلَؤُا اَيُّکُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ اَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ} (نمل: 38)

اي گروه! کدام‌يک از شما تخت آن زن را براي من مي‌آورد، پيش از آنکه آن‌ها خود را به من تسليم کنند.

ديوي که نام او کوزن بود، گفت:

{أنَا آتيکَ بِه قَبلَ أن تَقومَ مِن مَقامِکَ وَإنّي عَلَيهِ لَقَوِيٌّ أمينٌ} (نمل: 39)

من آن را نزد تو مي‌آورم پيش از آنکه از جايت برخيزي و من نسبت به اين امر، توانا و امينم.

بلقيس خواب بود. هدهد نامه را به روي سينه او انداخت و خود در گوشه‌اي نشست تا بيند آن‌ها چه مي‌کنند. بلقيس بيدار شد و از ديدن نامه تعجب کرد. قوم خود را صدا زد و گفت: اي گروه بزرگان! اين نامه به سوي من افکنده شده است.


ولي سليمان ( عليه السلام ) مي‌خواست آن تخت در زمان کمتري به نزدش برسد، چرا که ديو گفته بود من تخت او را به رايت مي‌آورم، پيش از آنکه از جايت برخيزي، در حالي که همه مي‌دانستند که سليمان، اول روز بر تخت مي‌نشست و هنگام غروب آفتاب برمي‌خاست و در اين مدت به امور بني‌اسراييل مي‌پرداخت.


کوزن گفت: «من بر اين کار توانايم»، زيرا تخت بسيار سنگين بود و گفت: «امينم»، زيرا جواهر بسياري بر روي آن بود. به هر حال، سليمان ( عليه السلام ) گفت: «اين وقت درازي است و من مي‌خواهم اين کار در

کم‌ترين زمان ممکن انجام شود». سليمان مي‌خواست تخت را در کم‌ترين زمان ممکن بياورد تا بتواند عظمتي که خداوند به عنوان پادشاه به او عطا کرده است را به بلقيس و اطرافيانش ابراز کند و نشان دهد که سپاهيان بسياري مسخر اويند که هيچ کس چنين چه پيش و چه پس از او سپاهي نداشته است. همچنين مي‌خواست تا بدين‌وسيله براي بلقيس و قومش برهاني بر نبوتش بياورد و نشان دهد که او مي‌تواند آن تخت سنگين را از مسافتي دور و در کم‌ترين زمان به نزد خود منتقل کند، پيش از آنکه بلقيس و قومش سربرسند.

پس از آن ديو، آصف بن برخياء ـ پسر دايي و وزير سليمان ( عليه السلام ) ـ که اسم اعظم را مي‌دانست {الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ}؛ «کسي که نزد او دانشي از کتاب بود» (نمل: 40) رو به سليمان گفت: {اَنَا آتِيکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْکَ طَرْفُکَ}؛ «من آن تخت را به رايت مي‌آورم، پيش از آنکه چشم بر هم زني» (نمل: 40).

سليمان ( عليه السلام ) پذيرفت و گفت: «بياور». آصف برخاست، وضو گرفت و اين‌گونه دعا کرد:

يا إلهَنا وَإلهَ کُلّ شَيْء إلهاً واحِداً لا إله إلاّ أنْتَ إيتِنِي بِعَرْشِها يا ذَا الْجَلالِ وَالإکْرامِ.

اي خداي ما و اي خداي همه چيزها، اي خداي يکتا که جز تو خدايي نيست، تخت را به سوي ما بياور، اي صاحب جلال و کرامت.

بي‌درنگ تخت نزد آن‌ها جاي گرفت. وقتي سليمان آن را نگريست که در نزد او جاي گرفته است، گفت:

{هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي اَ اَشْکُرُ اَمْ اَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّما يَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ کَرِيمٌ} (نمل: 40)

اين از فضل پروردگارم است تا مرا آزمايش کند که آيا شکراو را به جا مي‌آورم يا ناسپاسي مي‌کنم؟ و هر کس شکر کند به نفع خود شکر مي‌کند و هر کس کفران نمايد [به زيان خويش نموده است، که] پروردگار من غني و کريم است.

سليمان ( عليه السلام ) چون تخت را بديد، متوجه شد که هر چه درباره آن شنيده، درست بوده است. سليمان ( عليه السلام )گفـت:

{نَکِّرُوا لَها عرش‌ها نَنْظُرْ اَ تَهْتَدِي أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ} (نمل: 41)

تخت او را به رايش ناشناس سازيد، تا ببينيم آيا متوجه مي‌شود يا از کساني است که هدايت نمي‌شوند؟

هنگامي که بلقيس آمد، به او گفته شد:

{اَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَاُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قبل‌ها وَکُنَّا مُسْلِمِينَ * وَصَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللهِ إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِينَ} (نمل: 42ـ43)

آيا تخت تو اين‌گونه است؟ گفت: گويا خود آن است! و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم و او را آنچه غير از خدا مي‌پرستيد بازداشت، که او [ملکه سبا] از قوم کافران بود.

سپس سليمان به بلقيس گفت: «به اين قصر داخل شو». سليمان ( عليه السلام ) دستور داده بود تا آن قصر بزرگ را با آبگينه بسازند و در زير آن، آب جاري کنند، طوري‌که وقتي کسي مي‌ديد، گمان مي‌کرد آب است و بايد از داخل آب رد شود. بلقيس نيز، دچار اين اشتباه شد. وقتي داخل قصر شد پنداشت که بايد داخل آب شود، پايين لباسش را بالا زد تا خيس نشود. سليمان به او گفت: «اين کاخي است لغزنده و ساخته شده از بلور».

همچنين گفته‌اند که سليمان با اين کار قصد داشت حشمت خود را به بلقيس نشان دهد، تا او در برابر امر خدا تسليم شود و بداند که سليمان پيامبر خداست و به او ايمان آورد، توبه کند و مانند اسلاف کافرش، خورشيد را نپرستد و تنها عبادت خداوند را به جاي آورد.

سليمان ( عليه السلام ) بر کساني که خدا را مي‌پرستيدند درود فرستاد و بلقيس را سرزنش کرد که چرا خورشيد را مي‌پرستد و چيزي جز خدا را بندگي مي‌کند. سپس به او گفت: «به خداي ما ايمان بياور تا رستگار شوي». بلقيس گفت:

{رَبِّ اِنِّي ظَلَمتُ نَفسِي وَأسلَمتُ مَعَ سُلَيمانَ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ} (نمل: 44)

پروردگارا! همانا من ستم کردم به خودم، و اينک با سليمان تسليم خداوند و پروردگار جهانيان مي‌شوم.

پس از آنکه بلقيس به خداوند ايمان آورد، سليمان نبي با او ازدواج کرد و او را دوباره بر سبا مستقر ساخت و ماهي يک‌بار به ديدار او مي‌رفت و سه روز نيز پيش او مي‌ماند.

منبع: زنان قرآني، ‌ترجمه "نساء في القرآن الکريم"، مترجم: فاطمه حيدري



 

 

 

در گفتگو با استاد سعید بهمنی (عضو هیئت علمی مرکز فرهنگ و معارف قرآن)

* در ابتدا بفرمایید در چه فضایی شبهه شکل می‌گیرد؟

با عرض تشکر از شما و همه همکارانتان در مجله حسنا که زمینه این گفتگوها و نشر معارف قرآن را فراهم می‌کنید.

اصلی‌ترین عامل شکل گیری استفهام و شبهه در انسان، محدودیت آگاهی است. تمام موجودات دارای درک و عقل در معرض محدودیت آگاهی هستند. محدودیت آگاهی سبب می‌شود انسان دچار اشتباه شود. در تعامل با موضوعی که انسان درباره آن دچار اشتباه می‌شود، می‌توان یا شبهه گر بود یا مستفهم. برای تبیین این مطلب من به دو مثال کلاسیک و بسیار قدیمی از شبهه، اشاره می‌کنم که به داستان خلقت آدم علیه‌السلام برمی گردد. استفهام ملائک در مورد شایستگی انسان برای خلافت و شبهه شیطان در مورد برتری خود بر آدم علیه‌السلام که موجب روی برتافتن و سرباز زدن از سجده بر آدم شد، دو نمونه کلاسیک استفهام و شبهه در بدو خلقت است. تحلیل آن، نشان می‌دهد که هم ملائک و هم ابلیس دچار محدودیت آگاهی هستند. ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ (بقره: 30) خداوند هم در اولین مطلب در پاسخ آنها می‌فرماید: ﴿قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی محدودیت علم و آگاهی ملائک را به آن‌ها یادآوری می‌کند. این اولین استفهامی است که تاریخ هستی در قرآن گزارش شده است. سوال شاید پیش از این بوده؛ اما این اولین استفهام گزارش شده است. خداوند در مورد شیطان فرمود ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ (بقره: 34) ﴿قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ﴾ (ص: 75) استدلال ابلیس این است که او را از گل و مرا از آتش آفریدی؛ اما استدلال او هم جاهلانه است.

من تعاریف مختلف شبهه را در کتب مختلف لغوی و تفسیری دیدم و بر این اساس، آن را این طور تعریف کردم. شبهه عبارت است از: «هر پیام مشتمل بر دستگاه شِبه استدلالی که در آن یکی از باورها و بنیادهای اعتقادی یا تعالیم عملی دین مورد خدشه قرار گیرد یا منشا خطا و اشتباه در شناخت درست آن‌ها و هر حقیقتی شود» 

اولین استفهام و شبهاتی که در تاریخ بشر شکل گرفته ناشی از محدودیت آگاهی بوده است. چرا که این تنهاخداست که بر همه چیز آگاه است و جز خدا همه در معرض محدودیت آگاهی هستند. بنابر این، اصلی‌ترین عامل ایجاد شبهه محدویت آگاهی است اعم از اینکه مَلَک باشد یا انسان.

* اینجا سؤالی مطرح می‌شود که آیا اساسا این شبهه بوده یا تلقی حضرتعالی این است که شبهه است، در میان مفسرین کسی قائل به این تلقی هست یا خیر؟

البته در مورد ملائک دو نظر وجود دارد: بعضی می‌پذیرند که این پرسش مشتمل بر شبهه است، برخی مثل حضرت آیت الله جوادی آملی و بسیاری از مفسران معتقدند که ملائک معصومند و دچار شبهه نمی‌شوند؛ بنده قول وسط را انتخاب می‌کنم . واقعیت این است که اگر چه ملائک قدسی‌ترین موجودات عالمند و به عنوان استفهام مطرح شده و هدف اول آن‌ها درک است نه ایجاد شبهه و نه مقاومت در برابر فعل خدا؛ چون معصومند و از خداوند سرپیچی نمی‌کنند؛ اما فعل آن‌ها مشتمل بر شبهه یا یک شبهه بالقوه است. قرائن این معنا هم این است که ابلیس در میان ملائک بوده. بنابراین، اگر چه از زبان ملائک به عنوان یک استفهام مطرح می‌شود؛ ولی چون ابلیس در درون آن‌ها بوده همان چیزی که برای ملائک استفهام بوده برای ابلیس یک شبهه است. به لحاظ آحاد افرادی که مطرح می‌کنند فرق می‌کند، قرینه این معنا هم تحدید و هشداری است که در ذیل آیات است. خداوند می‌فرماید ﴿إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ﴾ (بقره: 33) وقتی شما به کسی می‌گویید من پنهان و آشکار تو را می‌دانم، این زبان زبان هشدار است. معلوم است چیز مکتومی درنهان دارند. اگر این جمع مشکلی نداشتند این هشدار را دریافت نمی‌کردند.

* تعریف مد نظر شما از شبهه چیست؟

من تعاریف مختلف شبهه را در کتب مختلف لغوی و تفسیری دیدم و بر این اساس، آن را این طور تعریف کردم. شبهه عبارت است از: «هر پیام مشتمل بر دستگاه شِبه استدلالی که در آن یکی از باورها و بنیادهای اعتقادی یا تعالیم عملی دین مورد خدشه قرار گیرد یا منشا خطا و اشتباه در شناخت درست آن‌ها و هر حقیقتی شود» به نظرم این تعریف، جامع است؛ این طور نیست که کسی که شبهه می‌کند استدلال ندارد، ممکن است استدلال داشته باشد؛ اما چون استدلال او مخدوش است من به آن شبه استدلال می‌گویم. هر شبهه‌ای یک دستگاه دارد حتی عمل ابلیس مشتمل بر شبهه است. بعد از گزارش آیات روشن می‌شود که عمل ابلیس ﴿أَبَی وَاسْتَکْبَرَ﴾ یک رفتار است. پشتوانه این رفتار یک شبهه است و شبهه آن! ﴿قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ﴾ و استدلال آن ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ است. او اعتقاد دارد گوهر آتش از گوهر خاک برتر است. بنابر این یک شِبهِ استدلال دارد و جالب است که پاسخ شبهه هم در درون اعتراض ابلیس وجود دارد می‌گوید ﴿خَلَقْتَنِی﴾ تو مرا خلق کردی. خوب، کسی که خلق کرده بهتر می‌داند که کدام گوهر بهتر است. لذا اگر چه می‌گوید خلقتنی، اما عنصر استکبار است که نمی‌گذارد او به ادراک برسد. ﴿أَبَی وَاسْتَکْبَرَ﴾ لذا خصلت درونی از حیث روانشناسی استکبار این است که مستکبر حق را نمی‌پذیرد ولو به آن اعتراف کند.

در قرآن کریم شبهه‌ها به دو شکل گزارش می‌شوند: گفتاری و رفتاری. گاهی گفتار گزارش شده و گاهی رفتار، در مورد شیطان هم رفتار و هم گفتار گزارش شده است.


* یعنی می‌خواهید بفرمایید ابلیس از ابتدا منکر است به همین علت از همان ابتدا در پی ایجاد شبهه است.


بررسی گزارش درباره ابلیس نشان می‌دهد که استکبار مانع ادراک او شد. یعنی انکار مقدم است. در تعریف شبهه گفتیم هر پیام مشتمل بر دستگاه شبه استدلالی. در شبهه، دستگاه استدلالی به هر دلیلی مخدوش است. مطلب دیگر اینکه شبهه را هر پیام گرفتیم نه هر کلام، این طور نیست که شخص فقط با کلام شبهه ایجاد کند ممکن است شخص با رفتار خود شبهه را مطرح یا ایجاد کند. مهم تفسیر شماست نظر من این است که آنجا که شیطان خودداری کرد، شبهه مبین است ولو به زبان هنوز گزارش نشده؛ ولی همین رفتار، مبتنی بر شبهه است. رفتار هم می‌تواند شبهه را گزارش کند و هم شبهه گری را. شما می‌توانید شبهه را از طریق تصویر منتقل کنید. در کتابی دو تصویر در کنار هم چاپ شده بود که در یک طرف تصویر جوان سفید پوست، چشم آبی و با موهای روشن لباس غربی و نماد غرب که به انبوهی از موتورسیکت ها نگاه می‌کرد و اتفاقا این موتورها بیرون از مغازه چیده شده بودند و در طرف دیگر تصویر جوانی با لباس یونیفرم که نماد لباس بلوک شرق مثل چین و کره است و نماد آدمی دارای زندگی بدون تنوع و یک موتور داخل مغازه پشت ویترین که جوان با حسرت به آن نگاه می‌کرد. در اینجا کلامی وجود ندارد؛ اما هر یک از نمادهایی که در تصویر وجود دارد پیامی را منتقل می‌کند. جوان غربی آزاد و برخوردار از رفاه که نشانه آن تعدد موتورسیکلت‌هاست در طرف دیگر جوان شرقی محروم از مواهب زندگی است. لذا پپام می‌تواند فعل، نماد یا کلام باشد. در قرآن کریم شبهه‌ها به دو شکل گزارش می‌شوند: گفتاری و رفتاری. گاهی گفتار گزارش شده و گاهی رفتار، در مورد شیطان هم رفتار و هم گفتار گزارش شده است.

* حال وقتی که با یک شبهه در لباس استدلال روبه رو می‌شویم، راه مواجهه صحیح با آن چگونه است؟

ما هر پیامی را که دریافت می‌کنیم به لایه بعدی منتقل می‌شویم. برای همین می‌گوییم دستگاه. وقتی رفتار و گفتار ناصواب شخصی را مشاهده می‌کنیم این رفتار و گفتار در درون خود یک دستگاه دارد. لازم است در صدد کشف آن دستگاه بر آییم.

ادامه دارد...



منبع: مجله حسنا، شماره 7



 

 

 

 

اشاره:

بخشی از آیات قرآن به زندگی انسان‌‌هایی اشاره دارد که سرگذشت آنها می‌تواند برای خوانندگان درس‌آموز باشد. مانند زندگی اقوام گذشته، پیامبران الهی و افرادی که در یاری پیامبران الهی از هیچ کوششی دریغ نکرده‌اند. در این میان، زنانی هستند که قرآن کریم با نزول آیات، رفتار پسندیده آنها را تمجید و رفتار ناپسند آنان را نکوهش کرده است.

نوشتار پیش رو، ترجمه مجموعه کتاب‌هایی با عنوان «نساء فی القرآن الکریم» است که آقای فؤاد حمدو الدقس آن را تدوین و سرکار خانم فاطمه حیدری ترجمه کرده است.

سرگذشت و سرنوشت "زنان قرآنی"را می‌توانید هر هفته از درگاه"شبکه تخصصی قرآن تبیان" دنبال کنید.

 

این شماره: ام سلیم

 

{یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} (حشر: 9)

و آنها را بر خود مقدم می‌دارند، هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده‌اند، رستگارانند.

 

شأن نزول آیه

گفته شده كه این آیه درباره خانواده زنی به نام امّ سلیم بنت ملحان نازل شده، كه با وجود تنگدستی، مرد فقیری را اطعام كرده و خود سر گرسنه بر زمین نهادند.

امّ سلیم كیست؟

این زن، رمیصاء دختر ملحان بن خالد بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدیّ بن النجار انصاری خزرجی و مادرش ملیكه،دختر مالك بن عدی بن زید مناه بن عدی بن عمرو بن مالك بن النجار بود. او در ابتدا با مالك بن نضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدی بن النجار ازدواج كرد و از او صاحب فرزندی به نام انس بن مالك شد كه از اصحاب رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بود.1

پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) می‌فرماید:‌ «در معراج به بهشت داخل شدم، صدای راه رفتن كسی را شنیدم، پرسیدم این چه صدایی است؟ گفتند: این رمیصاء بنت ملحان مادر انس بن مالك است».

پس از مرگ پدر انس، با ابوطلحه زید بن سهل بن اسود بن حرام بن عمرو بن زید مناه بن عدی بن عمرو بن مالك بن النجار ازدواج كرد كه از او صاحب دو فرزند به نام‌های عبدالله و اباعمیر شد. پس از ظهور اسلام،‌ امّ سلیم مسلمان شد و با پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بیعت كرد. هنگامی كه امّ سلیم به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ایمان آورد، ‌همسرش مالك بن نضر،‌ (پدر انس) در شهر نبود، و هنگامی که بازگشت‌ به امّ سلیم گفت: «ترك این دین كن». ‌امّ سلیم گفت: «‌چرا ترك این دین كنم. من به این مرد ایمان آورده‌ام». امّ سلیم می‌گوید: «‌سپس به انس كه آن موقع كودكی بیش نبود تلقین كردم تا بگوید: «اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلاَّ الله وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» و انس چنین كرد». مالك گفت: «تو فرزندم را علیه من تحریك می‌كنی؟» گفتم: «نه من این كار را نمی‌كنم». مالك با عصبانیت از خانه خارج شد، با كسی كه از قبل دشمنی داشت، ‌برخورد كرد و آن شخص او را كشت. امّ سلیم می‌گوید: «من به قضا رضا دادم و خود را سرگرم تربیت انس نمودم و ازدواج نكردم تا زمانی كه انس به من اجازه داد».

امّ سلیم صاحب زیبایی و هوش و دارای اخلاقی نیكو بود. امّ سلیم تمام تلاشش را برای تربیت تنها فرزندش به كار گرفت و چون او به سن رشد رسید،‌ با شرم به حضور رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفته و عرض كرد: «ای رسول خدا! می‌خواهم جگرگوشه‌ام ‌انس بن مالك را، به خدمت شما درآورم، تا در خدمت شما تعالیم اسلامی را بیاموزد». پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نیز پذیرفت.

پس از مدتی، ابوطلحه به خواستگاری امّ سلیم رفت و او هنوز مشرك بود. ابوطلحه می‌خواست مهریه سنگینی برای او قرار دهد و بدین‌وسیله زبان و چشم او را ببندد، اما آن زن مؤمنه گفت: «من هرگز با یك مشرك ازدواج نخواهم كرد. اما بدان ای ابوطلحه كه خدایان شما نابود می‌شوند و شما نیز، در آتش جهنم خواهید سوخت، مگر آنكه به خدا و رسولش ایمان آوری، آنگاه با تو ازدواج خواهم نمود و از تو مهریه نمی‌خواهم». ابوطلحه مدتی به فكر فرو رفت. امّ‌ سلیم می‌گوید: «او رفت و دوباره آمد و شهادتین گفت. به انس گفتم برخیز و مرا به ازدواج ابا طلحه درآور». انس از مادرش پرسید: «ای امّ سلیم چگونه مال آن مرد چشم تو را نگرفت و تنها اسلام او، ‌تو را كفایت كرد؟» مادرش گفت: «برای آنكه یك زن مسلمان نمی‌تواند با یك مرد كافر ازدواج كند».

ابوطلحه از امّ سلیم پرسید: «در زندگی به چه اعتماد داری؟» او گفت: «به هیچ چیزی». ابوطلحه، ‌امّ سلیم را در انواع نعمت‌های دنیا از طلا و نقره غرق كرد، ولی او گفت: «من طلا و نقره نمی‌خواهم و فقط از تو اسلام می‌خواهم». ابوطلحه گفت: «چه كسی آن را به من می‌آموزد؟» امّ سلیم با شادی گفت: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ».

ابوطلحه رفت و در بین اصحاب ایشان نشست. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به او نگاه كرد و سپس فرمود: «ابوطلحه اسلام آورده است» و بدین ترتیب، اسلام او در بین مردم علنی شد. سپس طبق سنت رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) آن دو به ازدواج هم درآمدند و مهریه آنها اسلام ابوطلحه بود.

ازدواج امّ سلیم و ابوطلحه برای زندگی هر دوی آنها شادی و آرامش به همراه آورده بود، زیرا بر اساس معانی دقیق اسلامی بنا نهاده شده بود. امّ سلیم همسر بسیار خوبی برای ابوطلحه بود و تمامی حقوق او را به جای می‌آورد و مانند مادری صالح، مراقب احوال او بود.

انس بن مالك می‌گوید: «ابوطلحه صاحب مكنت بسیاری در مدینه بود و اموالش را بسیار دوست می‌داشت. روزی به مسجد آمد. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بر او وارد شد و مقداری از آب نوشید. در همان هنگام این آیه نازل شد: {لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ}؛ «هرگز به نیكی نمی‌رسید، تا اینكه آنچه را دوست دارید انفاق كنید.» (آل عمران: 92) ابوطلحه برخاست و به سوی رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفت و ‌گفت: ای رسول خدا! من اموالم را دوست می‌دارم و می‌خواهم همه آنها را در راه خدا صدقه دهم. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )فرمود: چه خوب،‌ چه خوب مالی است اموال تو. ابوطلحه برخاست و از مسجد بیرون رفت و اموالش را در بین نزدیكان و پسر عموهایش تقسیم كرد».

ابوطلحه و امّ سلیم صاحب فرزندی به نام اباعمیر شدند. چشم آنها به او روشن شد و به شیرین‌كاری‌هایش انس گرفتند. پس از مدتی خداوند اراده کرد تا آنها را از طریق این کودک امتحان کند. بدین ترتیب، کودک بیمار شد. عادت ابوطلحه این بود كه وقتی از كار یا نماز به خانه بازمی‌گشت، ‌پس از سلام، بی‌درنگ احوال كودك را می‌پرسید و تا از خوبی حال كودك مطمئن نمی‌شد، نمی‌نشست. روزی پس از اینکه اباطلحه برای كاری از خانه بیرون رفت، كودك مرد. مادر مؤمنه صابره‌اش که ‌مرگ كودك را با نفسی آرام و راضی پذیرفته بود، برخاست و ‌كودك را غسل داده، كفن كرد و او را درگوشه‌ای از خانه گذاشت. امّ سلیم مرتب می‌گفت: «إنّا لله وَإنّا إلَیْهِ راجِعُون» و متوجه اطراف بود كه مبادا كسی این خبر را برای اباطلحه ببرد، زیرا می‌خواست خود این خبر را به او بدهد. همسرش به خانه بازگشت، امّ سلیم اشك‌هایش را پاك كرد و با شادی تصنعی از همسرش استقبال كرد و تا آخر شب با او مشغول گفت و شنود بود،‌ تا اینكه اباطلحه پرسید: «امّ سلیم، ابا عمیر چه می‌كند؟» او با آرامش پاسخ داد: «‌او به آرامش رسیده».

اباطلحه تصور كرد كه خدا كودكش را شفا داده و شادمان از راحتی كودك به تصور اینكه كودك خواب است، شامش را خورد و با همسرش به گفت‌وگو نشست و خدا را از این بابت شكر كرد. امّ سلیم خود را برای همسر معطر كرد و بهترین لباس‌هایش را پوشید و شب را در كنار او سرآورد. پس از آنكه ابوطلحه غذا خورد و متمتع شد و خواست كه بخوابد، ‌امّ سلیم در كنار رختخواب او نشست و گفت: «ای اباطلحه تا به حال دیده‌ای که بعضی از آدم‌ها چیزی را که به امانت می‌گیرند، دیگر دوست ندارند، آن را به صاحبش‌ پس دهند، به نظر من وقتی انسان از یك شی عاریتی استفاده كرد، آن را باید به صاحبش پس دهد».

اباطلحه گفت: «درست است». امّ سلیم گفت: «پسر تو امانتی بود كه خدایت به تو داده بود و امروز آن را پس گرفت». اباطلحه كه بر خود مسلط نبود،‌ بر سر او فریاد زد و گفت: «حالا باید این خبر را به من بدهی؟! به خدا قسم از دست تو به رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) شكایت می‌كنم». فردای آن روز، اباطلحه نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفت و ماجرا را برای ایشان بازگو کرد. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: «خداوند دیشبِ شما را، بر شما مبارك گردانید» و در همان شب بود كه امّ سلیم عبدالله را حامله شد.

هنگامی كه زمان وضع حمل امّ سلیم فرا رسید، پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به انس بن مالك فرمود: «برو و كودك را به نزد من بیاور، تا او را نام‌گذاری كنم و سقش را بردارم». انس چنین كرد. انس بن مالك می‌گوید: «وقتی كودك را به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) دادم، ایشان انگشت خود را به شیرة خرما زدند و به دهان كودك بردند و سق او را برداشتند و سپس او را عبدالله نامیدند. وقتی عبدالله بن اباطلحه به سن جوانی رسید، با زنی صالحه ازدواج كرد و صاحب فرزندانی قاری قرآن، شد».

ابوهریره می‌گوید: مردی به نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) آمده گفت: من ناتوانم و فقیر، یاریم ده. ‌پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) او را به نزد برخی از زنانش فرستاد، آنها گفتند: ما در خانه غیر از آب چیزی نداریم و هر كدام او را به سوی دیگری فرستاد و دیگری هم همین جواب را داد. مرد دوباره به نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) آمد و گفت: آنها چیزی نداشتند كه به من بدهند. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: آیا كسی هست كه او را مهمان كند تا خدا به او رحم كند. اباطلحه برخاسته و گفت: من یا رسول خدا! سپس با آن مرد به سوی خانه نزد همسرش، امّ سلیم، رفت و گفت: آیا چیزی در خانه داریم؟ امّ سلیم گفت: نه غیر از كمی غذا كه سهم كودكانمان است. اباطلحه گفت: كودكان را سرگرم كن و بخوابان و هر چه داریم برای مهمان بیاور و چراغ را از خانه بیرون ببر، من دستم را به طرف سفره می‌برم و خالی بیرون می‌آورم تا مهمان غذا بخورد. آن شب مهمان غذا را خورد و كودكان امّ سلیم و اباطلحه گرسنه خوابیدند. صبح كه شد آن مرد به سوی رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفته و گفت:

انس بن مالك می‌گوید: «رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ، گاهی به دیدن امّ سلیم می‌آمد و در خانه‌اش نماز می‌خواند. امّ سلیم مقام والایی در نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) داشت، چرا كه رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به خانه هیچ كس غیر از او نمی‌رفت.

من از مهمان داری شما تعجب می‌كنم. در همان لحظه این آیه نازل شد:

{وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} (حشر: 9)

و آنها را بر خود مقدم می‌دارند، هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده‌اند، رستگارانند.

امّ سلیم در جنگ‌های علیه مشركان شركت می‌كرد و به مجاهدان مسلمان یاری می‌رساند. از جمله آن جنگ‌ها، ‌جنگ حنین بود كه از خود شجاعت بسیاری نشان داد. در طول جنگ به مداوای مجروحان می‌پرداخت، تشنگان را آب می‌داد و مریضان را مداوا می‌نمود. او توانایی دفاع ازخود را داشت و در آن زمان عبدالله بن اباطلحه را حامله بود. او را در گیر و دار جنگ دیده بودند كه برای دفاع از خود، خود را به خنجر مسلح نموده بود.

همسرش اباطلحه به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) گفت: «ای رسول خدا! این امّ سلیم خنجر برگرفته!». امّ سلیم گفت: «ای رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ! خنجر برگرفتم تا هیچ یك از مشركان جرأت نكند به من نزدیك شود». رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) تبسم كرده، فرمود: «ای امّ سلیم! همانا خدا تو را كفایت كند و با تو نیكویی نماید».

پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) می‌فرماید:‌ «در معراج به بهشت داخل شدم، صدای راه رفتن كسی را شنیدم، پرسیدم این چه صدایی است؟ گفتند: این رمیصاء بنت ملحان مادر انس بن مالك است».

رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) امّ سلیم را بزرگ می‌داشت و به او احترام می‌كرد، به دیدار او می‌رفت و در خانه‌اش نماز می‌خواند.

انس بن مالك می‌گوید: «رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ، گاهی به دیدن امّ سلیم می‌آمد و در خانه‌اش نماز می‌خواند. امّ سلیم مقام والایی در نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) داشت، چرا كه رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به خانه هیچ كس غیر از او نمی‌رفت.

نووی در «شرح صحیح مسلم» می‌گوید: «امّ سلیم و خواهرش امّ حرام، هر دو خاله‌های رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بودند و پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به دیدار آنها می‌رفت». امّ سلیم می‌گوید: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) در خانه من قیلوله می‌كرد و من برای ایشان فرشی می‌گستردم و ایشان بر آن می‌خوابید.

انس بن مالك می‌گوید: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به خانه امّ سلیم وارد شد و به او مقداری خرما و روغن داد و فرمود: این روغن را در كوزه بریز و این خرما را در ظرف بگذار، من روزه‌ام. سپس در گوشه‌ای از خانه به نماز ایستاد و برای امّ سلیم و خانواده‌اش دعا كرد. ام‌ّ سلیم گفت: برای پیش‌خدمت مخصوصتان هم دعا كنید. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) پرسید: چه كسی؟ امّ سلیم گفت: خادم شما انس بن مالك».

انس می‌گوید: «خیر دنیا و آخرت به خاطر این دعا به سویم روانه شد، چرا كه ایشان در آن نماز فرمود: خدایا! به مال و فرزندانش روزی ده و بر او مبارك گردان». انس می‌‌گوید: «پس از آن دعا، من از مال و فرزند چیزی كم ندارم».

امّ سلیم می‌گوید: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: ای امّ سلیم! چرا با ما به حج نمی‌آیی؟ گفتم: ای رسول خدا! همسرم دو شتر بیشتر ندارد؛ با یكی به حج می‌آید و با دیگری آب به نخلستان می‌برد. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: در رمضان این كار را بكن، چرا كه عمره رمضان مانند حج است».

و این چنین صحابیه بزرگ‌قدر امّ‌ سلیم بنت ملحان، زندگی خود را در جوار رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) گذراند و از سرچشمه نبوت سیراب شد و تعالیم دینی صحیحی را فرا گرفت.



فرآوری: شکوری_شبکه تخصصی قرآن تبیان



 

 

 

در قرآن می‌خوانیم:

فاذا قرات القرآن فاستعد بالله من الشیطان الرجیم

وقتی که قرآن می‌خوانی از شر شیطان دست به دامان خداوند باش

از این‌ گفته‌اند: یکی از آداب خواندن قرآن کریم استعاذه است.

«استعاذه» از ریشه «عوض» و یا «عیاض» بوده و به معنای چسبیدن و پیوستن است، و به خداوند استعاذه کردن به معنای دست به دامان او شدن است.

و خداوند نیز پناه خواهد داد زیرا که پناه دهنده و ایمنی بخش است.

پس بنابراین استعاذه گفتن نیست بلکه حرکت و اقدام است درست مثل وقتی که رگبار تگرگ بی‌وقفه می‌بارد تو نمی‌گویی پناه می‌برم به سقف بلکه با شتاب تمام خود را به زیر سقف می‌کشانی، و این همان معنی استعاذه و پناه بردن است.

بلی خود شیطان وامی‌دارد که به او فحش بدهند، یا به زبان تنها بگویند: اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم،‌ مانند کار دُوَل استعماری است : در بعضی مستعمرات افرادی دارند که در استعمار یار و یاور آن‌هایند، گاه به مقتضای سیاست و مصلحت روزگار وادار می‌کنند این افراد به آن‌ها فحش بدهند، بد بگویند، مردم را از فجایع استعمار آگاه کنند، برای پرده پوشی و نعل وارونه زدن ، تا بتوانند مقاصد استعماری خود را توسط همین افراد بهتر پیش ببرند.

پس اگر قرآن کریم می‌گوید:

هنگام خواندن قرآن استعاذه کن و به خداوند پناه ببر، نه به این معناست که اعوذ بالله بگو، اگر چه گفتن این سخن نیز سنت پیامبر بوده و مستحب است، اما در اینجا منظور آن است که به سوی خداوند حرکت کن و خود را دامن کشان به دامان او برسان.(1)

بله خودت به تنهایی نمی‌توانی از شر این دشمن در امان باشی باید به خدا پناهنده شوی ، تا عنایت حق او را دفع کند. مگر لطف خدا یار شود، یا غیاث المستغیثین یا ملاذ اللائذین اگر لوذ و پناهندگی به حق نباشد از شر شیطان کسی در امان نیست .

بنابراین باید حقیقت استعاذه را فهمید و تنها گفتن اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم فایده‌ای ندارد، استعاذه یک امر معنوی و حقیقی است که این لفظ کاشف از آنست ، والاّ اگر حقیقت نداشته باشد همین گفتن‌ها هم گاهی مسخره و ملعبه شیطان است که خودش به زبان طرف جاری می‌کند.

نوشته‌اند: یکی از علماء قلم به دست گرفت تا کتابی در مصائد و وسوسه‌های شیطان بنویسد. و مردم را از فریب خوردن او آگاه کند و بترساند، در همان زمان یکی از اخیار در عالم رؤیا و مکاشفه شیطان را می‌بیند و به او می‌گوید:

ملعون خوب فلان آقا دارد رسوایت می‌کند و کیدهایت را به خلق می‌رساند.

شیطان مسخره‌اش می‌کند و می‌گوید: این کتاب را به دستور خود من می‌نویسد!

فرمود: چطور می‌شود؟!

گفت : من در دلش وسوسه انداختم که تو عالمی علم خودت را ظاهر کن .... خودش هم متوجّه نیست و اسم کتابش را رد شیطان گذاشته ولی حقیقتش جلوه نفس و نمایش علم دادن است .

بلی خود شیطان وامی‌دارد که به او فحش بدهند، یا به زبان تنها بگویند: اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم،‌ مانند کار دُوَل استعماری است : در بعضی مستعمرات افرادی دارند که در استعمار یار و یاور آن‌هایند، گاه به مقتضای سیاست و مصلحت روزگار وادار می‌کنند این افراد به آن‌ها فحش بدهند، بد بگویند، مردم را از فجایع استعمار آگاه کنند، برای پرده پوشی و نعل وارونه زدن ، تا بتوانند مقاصد استعماری خود را توسط همین افراد بهتر پیش ببرند.

عجب از سیاست شیطانی ، اولین سیاستمدار و استاد همه سیاستمداران شیطان است ، سیاست یعنی زیر پرده کار کردن ، کلاه سر همه گذاردن بدون اینکه جای پایی از خودشان بگذارند.

خدایا! تو یاری کن که ما بتوانیم از شیطان بگریزیم ، یعنی از گناه فرار کنیم . استعاذه به حق یعنی از گناه فرار کردن ، زبان را محکم گرفتن و دیگر حرف لغو نزدن و عوضش اعوذ باللّه ... گفتن .

در همه حال ز شیطان لعین گوی اَعُوذ

با الله از آنکه به وسواس نگردی مَأ خُوذ

هر که زین دیو نگیرد به خداوند پناه

در همه هستش ابلیس لعین کرده نفوذ (مقدم ) (2)

یک روز پیغمبر اکرم (ص ) از جایی عبور می‌کردند، دیدند مردی دارد غلام خود را می‌زند و غلام می‌گوید: اَعُوذُ بِاللّهِ پناه می‌برم به خدا، ولی آن مرد، دست از زدن بر نمی‌داشت . غلام تا حضرت را دید، گفت : اَعُوذُ به رسول اللّه به رسول خدا پناه می‌برم . مرد تا پیغمبر را دید، ایستاد.

پیغمبر رحمت للعالمین (ص ) فرمود: بهتر آن بود که این غلام وقتی اسم خدا را برد، دیگر او را نمی‌زدی .

آن مرد گفت : به خاطر این حرفتان او را آزاد کردم .

حضرت فرمود: اگر این کار را نمی‌کردی رویت با آتش جهنّم می‌سوخت .(3)



فرآوری: شکوری_شبکه تخصصی قرآن تبیان



 

 

 

اشاره:

آدم به خاطر كاستی اراده از بهشت بیرون رانده شد و در شمار پیامبران اولوالعزم قرار نگرفت: «وَ لَمْ نَجِدَ له عَزماً»؛ و برایش عزمی استوار نیافتیم.امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در خطبه نخست «نهج‌البلاغه» از حسادت شیطان به آدم یاد می‌كند و سپس كاستی حضرت آدم (علیه السلام) را چنین برشمرده اند. 

اهمیّت اراده

اراده از امور مهمّی است كه براساس آن نظام پاداش و جزا شكل گرفته است و مجازات كسی كه اراده ندارد نكوهش شده است. در قرآن 90 بار از اراده غیر خداوند سخن رفته است و ضمن آن به موارد گوناگون اراده انسان‌ها مانند اراده خوبی‌ها، اراده بدی‌ها، اراده دنیا، اراده آخرت، اراده پاداش گرفتن،‌ اراده برتری یافتن، اراده وجه‌الله، اراده عزّت یا اراده اموری كه توانایی انجام آن‌ها را ندارند؛ اشاره و نیز بیان شده كه اراده شیطان، گمراه كردن انسان‌ها و ایجاد دشمنی بین آن‌هاست.1

«اراده»‌ای كه قرآن برای انسان در امور گوناگون قائل شده است، اهمیّت اراده را نشان می‌دهد. مطالعه سیره پیشوایان دین نیز بیانگر جایگاه مهم اراده در زندگی انسان است.

صاحبان اراده قوی

نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و حضرت محمّد (صلوات الله عیلهم أجمعین)، برترین پیامبران الهی‌اند كه به نام «اولوالعزم» شناخته شده‌اند. خصوصّیتی كه ایشان را از سایر پیامبران متمایز ساخته است، «اراده‌ قوی» آنان است. امام صادق (علیه السلام) در روایتی فرمود: «إنّ اللهَ فََضَّلَ اوُلِی‌العَزمِ مِنَ الرُّسل بِِالعِلمِ عَلَی الاَنبِیاءِ»؛ خداوند پیامبران اولی‌العزم را به سبب دانش بر سایر پیامبران برتری دارد.2

از دگرسو آدم به خاطر كاستی اراده از بهشت بیرون رانده شد و در شمار پیامبران اولوالعزم قرار نگرفت: «وَ لَمْ نَجِدَ له عَزماً»؛ و برایش عزمی استوار نیافتیم.3

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در خطبه نخست «نهج‌البلاغه» از حسادت شیطان به آدم یاد می‌كند و سپس كاستی حضرت آدم (علیه السلام) را چنین برشمرده اند: «فَبَاعَ الیَقیِنَ بِشَكِّهِ، وَ العَزیِمَةَ بِوَهنِهِ»؛ پس، آدم یقین را به شكّ، و عزم و اراده را به سستی فروخت.4

امیرمؤمنان (علیه السلام) در سخن دیگری معیار گزینش پیامبران را هم «اراده» و «قوّت عزم» و «تصمیم» بر شمرده و می‌فرماید: «وَ لكِنَّ اللهَ سبُحانَه جَعَلَ رُسُلَه اولیِ قُوَةٍ فی عَزائِمِهم»؛ ولیكن خداوند سبحان، پیامبرانش را در اراده‌شان نیرومند و قوی قرار داد.5

بنابراین، «اراده» در رفتارهای بشری نقش محوری دارد. اراده قوی انسان را به مقام رسالت و پیامبری می‌رساند و كاستی اراده «آدم برگزیده خدا» را از بهشت قرب‌ به هبوط می‌کشاند. این شریفه مبارکه شاهدی بر مدّعا است: «وَ لقَد عَهِدنا اِلَی آدَمَ مِن قَبلُ، فَنَسِیَ، وَ لَن نَجِد لَهُ عَزماً»؛ ما پیش از با آدم عهد کرده بودیم، پس او این پیمان را فراموش کرد و ما در او عزم و ا راده ای راسخ و پابر جا نیافتیم.6

نخستین درجه از درجات عارفانه، چیزی است كه به آن اراده می‌گویند

از آن گذشته، در دعاها و مناجات‌های رسیده از اولیای دین، یكی از مهم‌ّترین خواهش‌ها و درخواست ها، «اراده» و «عزمی جزم» است.

درخواست اراده قوی از خداوند متعال

امام سجاد (علیه السلام) كه پایداری او در زنده‌نگاه‌داشتن شیعه و پاس‌داشت از قیام عاشورا مثال‌زدنی است، هرگاه آیه: «یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا اتَّقوُاللهَ، وَ كوُنوُا مَعَ الصَّادِقیِنَ»؛7 ای کسانی که ایمان آورده اید خداپروا باشید و با راست گویان باشید، را تلاوت می‌كرد از خداوند متعال چنین می‌خواست: «اَلّلهُمَّ ارفَعنِی فِی أعلی دَرَجاتِ هَذِهِ النُّدبَةِ! وَ اَعِنِّی بِعَزمِ الاِرادَةِ!»؛ بارالها! مرا در بالاترین درجه این فراخوان قرارده! و با اراده قوّی یاری‌ام فرما!8

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز بنابر آن چه رسیده است در تعقیبات نماز روزانه خود اراده درست را از خداوند درخواست می‌كرد.9 نظیر همین درخواست را امام جواد (علیه السلام) به یكی از یارانش تعلیم داد تا در تعقیب نماز صبح بخواند: «اَلّلهُمَّ! إنّی اَسألُكَ عَزیمَةَ الرّشادِ! وَ الثِّباتَ فِی الاَمرِ وَ الرُّشدِ!»؛ بارالها! از تو اراده درست و پایداری در كار و رهجویی را می‌طلبم.10

افزون بر درخواست اراده كه بیان گر اهمیّت آن است؛ توصیفاتی كه امامان (علیهم السلام) برای پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به كار برده‌اند، قرینه دیگری برای اهمیّت و نقش اراده در زندگی است. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) پیامبر(صلی الله علیه و آله) را این گونه ستایش فرمود: «غیرُ ناکِلٍ عن قُدُمٍ، وَ لاواهٍ فِی عزمٍ»؛ پیامبر در اقدام به کاری تأخیر نمی انداخت و در اراده و عزم جزم خویش سستی راه نمی‌داد.11

اهمیّت اراده را در متون عرفانی نیز می‌توان جستجو كرد. پایه و اساس عرفان بر «اراده» استوار است. جناب بوعلی‌سینا گفته است: «نخستین درجه از درجات عارفانه، چیزی است كه به آن اراده می‌گویند.».12



 

 

 

در آیه یک‌صد و دوم از سوره مبارکه بقره می‌خوانیم:

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیاطِینُ عَلَى مُلْكِ سُلَیمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَیمَانُ وَلَكِنَّ الشَّیاطِینَ كَفَرُوا یعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَینِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیتَعَلَّمُونَ مَا یضُرُّهُمْ وَلَا ینْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا یعْلَمُونَ(البقرة/102)

(و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می‌خواندند پیروی کردند. سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود؛ و) کافر نشد؛ ولی شیاطین کفر ورزیدند؛ و به مردم سحر آموختند. و (نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت»، نازل شد پیروی کردند. (آن دو، راه سحر کردن را، برای آشنایی با طرز ابطال آن، به مردم یاد می‌دادند. و) به هیچ کس چیزی یاد نمی‌دادند، مگر اینکه از پیش به او می‌گفتند: «ما وسیله آزمایشیم کافر نشو! (و از این تعلیمات، سوء استفاده نکن!)» ولی آن‌ها از آن دو فرشته، مطالبی را می‌آموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند؛ ولی هیچ گاه نمی‌توانند بدون اجازه خداوند، به انسانی زیان برسانند. آن‌ها قسمت‌هایی را فرامی‌گرفتند که به آنان زیان می‌رسانید و نفعی نمی‌داد. و مسلماً می‌دانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد، در آخرت بهره‌ای نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر می‌دانستند!!)

اگر احتمال‌ها و اختلافهائی را كه ذكر كردیم در یكدیگر ضرب كنیم، حاصل‌ضرب سر از عددی سرسام‏آور در می‏آورد، و آن یك میلیون و دویست و شصت هزار احتمال است (4 × 9 ×× 3 × 4 × 10).


از احادیث چنین بر می‌آید که در زمان سلیمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) گروهى در کشور او به عمل سحر و جادوگرى پرداختند سلیمان دستور داد تمام نوشته‌ها و اوراق آن‌ها را جمع آورى کرده در محل مخصوصى نگهدارى کنند (این نگهدارى شاید به خاطر آن بوده که مطالب مفیدى براى دفع سحر ساحران در میان آن‌ها وجود داشته ) 


پس از وفات سلیمان گروهى آن‌ها را بیرون آورده و شروع به اشاعه و تعلیم سحر کردند، بعضى از این موقعیت استفاده کرده و گفتند سلیمان اصلاً پیامبر نبود بلکه به کمک همین سحر و جادوگری‌ها بر کشورش مسلط شد و امور خارق‌العاده انجام می‌داد!

گروهى از بنى اسرائیل هم از آن‌ها تبعیت کردند و سخت به جادوگرى دل بستند، تا آنجا که دست از تورات نیز برداشتند.

هنگامى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) ظهور کرد و ضمن آیات قرآن اعلام نمود سلیمان از پیامبران خدا بوده است ، بعضى از احبار و علماى یهود گفتند: از محمد تعجب نمی‌کنید که می‌گوید سلیمان پیامبر است در صورتى که او ساحر بوده ؟.

این گفتار یهود علاوه بر اینکه تهمت و افتراى بزرگى نسبت به این پیامبر الهى محسوب می‌شد لازمه‌اش تکفیر سلیمان (علیه‌السلام ) بود، زیرا طبق گفته آنان سلیمان مرد ساحرى بوده که خود را به دروغ پیامبر خوانده و این عمل موجب کفر است .

آیات فوق به آن‌ها پاسخ می‌گوید.

به هر حال نخستین آیه مورد بحث فصل دیگرى از زشت کاری‌های یهود را معرفى می‌کند که پیامبر بزرگ خدا سلیمان را به سحر و جادوگرى متهم ساختند، می‌گوید:(آن‌ها از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می‌خواندند پیروى کردند) (و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان ).(1) 

علامه طباطبی مولف تفسیر گرانسنگ «المیزان » در ذیل آیه شریفه می‌نویسد:

مفسرین در تفسیر این آیه اختلاف عجیبی به راه انداخته‏اند، به طوری كه نظیر این اختلاف را در هیچ آیه‏ای از ایشان نمی‏یابیم:

یك) اختلاف كرده‏اند در اینكه مرجع ضمیر (اتبعوا) چه كسانند؟ آیا یهودیان عهد سلیمانند؟ و یا یهودیان عهد رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏)؟ و یا همه یهودیان؟ 

دو) دومین اختلافشان در این است كه كلمه (تتلوا) آیا به معنای این است كه (پیروی شیطان می‏كنی، و به گفته او عمل مینمائی)؟ یا به معنای این است كه (می‌خوانی)؟ و یا به معنای (تكذیب می‌کنی) می‏باشد؟ 

سه) اختلاف سومشان در این است كه منظور از شیاطین كدام شیاطین است؟ شیاطین جن؟ و یا شیاطین انس؟ و یا هر دو؟ 

چهار) اختلاف چهارمشان در اینست كه معنای (علی ملك سلیمان) چیست؟ آیا كلمه (علی) به معنای كلمه (فی - در) است؟ و یا به معنای (در عهد ملك سلیمان است؟ و یا همان ظاهر كلام با استعلائی كه در معنای كلمه (علی) هست مراد است؟ و یا معنایش (علی عهد ملك سلیمان) است؟ 

پنج)اختلاف پنجمشان در معنای جمله: (ولكن الشیاطین كفروا) الخ است، كه آیا شیطان‌ها بدین جهت كافر شدند كه سحر را برای مردم استخراج كردند؟ و یا برای این بود كه سحر را به سلیمان نسبت دادند؟ و یا آنكه اصلاً معنای (كفروا) (سحروا) می‌باشد؟ 

شش) اختلاف ششم آنان در جمله: (یعلمون الناس السحر) الخ، است كه آیا رسماً سحر را به مردم آموختند؟ و یا راه استخراج آن‌را یاد دادند؟ و گفتند كه سحر در زیر تخت سلیمان مدفون است، و مردم آن‌را بیرون آورده، و یاد گرفتند؟ 

هفت) اختلاف هفتمشان در این است: جمله (و ما انزل علی الملكین) الخ، چه معنا دارد؟ آیا حرف (ما) در این جمله موصوله، و عطف بر (ما) ی موصوله در جمله (ما تتلوا) الخ، است؟ و یا آنكه موصوله و عطف بر كلمه (السحر) است؟ و معنایش این است كه به مردم آنچه را كه بر دو ملك نازل شد یاد دادند؟ و یا آنكه حرف (ما) موصوله نیست؟ بلكه نافیه و واو قبل از آن استینافیه است، و جمله، ربطی به ماقبل ندارد، و معنایش این است كه هیچ سحری بر دو ملك نازل نشد و ادعای یهود بیهوده است؟ 

هشت) اختلاف هشتمشان در معنای انزال است، كه آیا منظور نازل كردن از آسمان است؟ یا نازل كردن از بلندی‌های زمین؟ 

نه) اختلاف نهمشان در معنای كلمه (ملكین) است، كه آیا این دو ملك از ملائكه آسمان بودند؟ یا دو انسان زمینی و دو ملك به كسره لام یعنی پادشاه بوده‏اند؟ - البته اگر كلمه نام‌برده را مانند بعضی از قرائت‌های شاذ به كسره لام بخوانیم - و یا به قرائت مشهور دو ملك به فتحه لام بودند، ولی منظور از آن، دو انسان صالح و متظاهر به صلاح می‏باشد. 

ده) اختلاف دهمشان در معنای كلمه (بابل) است، كه آیا منظور از آن بابل عراق است؟ یا بابل دماوند؟ و یا از نصیبین گرفته تا رأس العین است؟ 

یازده) اختلاف یازدهمشان در معنای جمله (و ما یعلمان) است، كه آیا معنای ظاهری تعلیم مراد است؟ و یا كلمه (علم) به معنای (اعلم - اعلام كرد) است. 

دوازده) اختلاف دوازدهمشان در معنای جمله (فلا تكفر) است، كه آیا معنایش این است كه با عمل به سحر كفر مورز؟ و یا با آموختن و یا با هر دو؟ 

سیزده) اختلاف سیزدهمشان در معنای جمله (فیتعلمون منهما) است، كه آیا ضمیر (منهما) به هاروت و ماروت بر می‌گردد؟ و یا به سحر و كفر؟ و یا معنایش این است كه مردم از دو ملك به جای آنچه كه آن‌ها تعلیمشان كردند، علم بر هم زدن میانه زن و شوهر را آموختند، با اینكه آن دو از آن كار نهی كرده بودند. 

چهارده) اختلاف چهاردهمشان در جمله (ما یفرقون به بین المرء و زوجه) است، كه آیا با سحر میانه زن و شوهر محبت و دشمنی ایجاد می‏كرده‏اند، و یا آنكه یكی از آن دو را مغرور ساخته، و به كفر و شرك وامی‏داشتند، و میانه زن و شوهر اختلاف دینی می‏انداختند؟ و یا با سخن چینی و سعایت، بین آن دو را گل‏آلود نموده و سرانجام جدائی می‏انداختند؟. 

این بود چند مورد از اختلافاتی كه مفسرین در تفسیر جملات و مفردات این آیات و متن این قصه دارند. البته اختلاف‌های دیگری در خارج این قصه دارند، هم در ذیل آیه، و هم در خود قصه، و آن این است كه آیا این آیات در مقام بیان داستانی است كه در خارج واقع شده، یا آنكه می‌خواهد مطلبی را با تمثیل بیان كند، و یا در صدد معنای دیگر است، كه اگر احتمال‌ها و اختلافهائی را كه ذكر كردیم در یكدیگر ضرب كنیم، حاصل‌ضرب سر از عددی سرسام‏آور در می‏آورد، و آن یك میلیون و دویست و شصت هزار احتمال است (4 × 9 ×× 3 × 4 × 10).

 

فرآوری: شکوری - شبکه تخصصی قرآن تبیان



 

 

بِسم الله الرّحمنِ الرّحیم

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى‏ کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلین

پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره‌ای را دید. گفت: این پروردگارِ من است. و آن‌گاه چون غروب کرد گفت: غروب‌کنندگان را دوست ندارم. انعام 76

 


• اگر کسی آمد و نشست و با شما بحث کرد که چرا این خدا را می‌پرستید، جوابش را چی می‌دهید؟! خب لابد اوّل می‌نشینید و ثابت می‌کنید که این خدا وجود دارد که بعد برسید به این‌که چنین خدایی شایسته پرستش است. شایسته‌ی ربوبیت است. می‌توانید از طریق برهان علّیت، برایش صغری کبری بچینید و آخرش برسید به یک علّت تامّه. و بگویید این علّت تامّه اسمش خداست. همان «الله» ماست. یا با برهان نظم، به مشاهده و دقت توی آفرینش دعوتش کنید و بعد بگویید ناظمِ این مجموعه، همان خدایِ ماست و ‌چنین خدایی را مگر می‌شود نپرستید؟ یا شاید با ردّ دور و تسلسل، با برهان صدیقین و اصالتِ وجود یا... نمی‌دانم. فکر می‌کنید قانع می‌شود؟!

 

• شب رسیده بود و ستاره‌پرست‌ها خدایشان را نشانِ ابراهیم داده بودند. ابراهیم (ع) گفته بود؛ باشد قبول، فرض می‌کنم این ربّ من است. چند ساعت بعد، ستاره که غروب کرده بود، برای ردّ پرستش آن ستاره فقط یک جمله گفته بود. گفته بود: من این خدا را دوست ندارم. «من غروب‌کننده‌ها را دوست ندارم». و این دوست‌داشتن و دوست‌نداشتن اگر از فطرتِ آدم‌ها بیاید، انگار محکم‌ترین دلیل است برای ردّ، برای اثبات. خدایی که نتواند محبّت فطریِ آدم را به خودش جلب کند، مستحق ربوبیت نیست. علّامه توی المیزان‌ش ذیل همین آیه، می‌گوید : «دوست‌نداشتنِ چیزی با ربوبیت‌ش منافات دارد. بین رب و مربوب یک ارتباط حقیقی وجود دارد که محبّت می‌آورد. ربوبیت ملازم با محبوبیت است». داشتم فکر می‌کردم اسم این برهان را باید بشود گذاشت «برهانِ دوست‌داشتن». 

 

• اگر کسی آمد و نشست و با شما بحث کرد که چرا این خدا را می‌پرستید، باید بشود در جوابش دوردست‌ها را نگاه کرد و فقط گفت: من خدایی را می‌پرستم که دوستش داشته باشم.


نویسنده : مریم روستا



1 / 12برچسب:, :: 9:55 ::  نويسنده : سایت خبری ایرانیان

 

 

 

زلزله بم را به یاد می‌آورید؟ 

تیتر روزنامه های جمعه پنجم دی ماه 82: زمین‌لرزه شهرستان بم را تکان داد!

زلزله جان بیش از صد هزار نفر رادر زمانی کمتر از 12 ثانیه گرفت.

شهر کهنی که زلزله ویرانگر تار و پودش را در کم‌ترین زمان ممکن درهم‌پیچید.

زمانیکه اهالی بم درخوابی آرام بودند و هیچ نمی‌اندیشیدند که فردایی برای آنان نخواهد بود.

صلابت نخل‌های خرما، آهنگ دلربای خنده‌های کودکانه، صدای پرتقال‌فروش محله که تا آخرین دانه‌ی پرتقال‌ها را نمی‌فروخت دست از سراهالی برنمی‌داشت، شکایت پیرزنی که از بیماریش رنج می‌برد و آرزوی مرگ داشت. نگاه‌های نگران مادری که با دعا و صلوات دخترش را به خانه بخت می‌فرستاد، دست‌های نیایش زهرا که به آسمان بلند بود و آرزو می‌کرد که خدا را از نزدیک ببیند. 

مثل تصاویر فیلمی کوتاه به سرعت از مقابل دیدگان می‌گذرند، گویا اصلا چنین شهر و مردمانی در تاریخ نبوده است.

گویا این خاک کویری همیشه مهمان سکوت مرگبار کویرنشینانش بوده است...

آری! مرگ نزدیک است. آنقدر نزدیک که شاید حسرت آخرین نگاه بر چشمان بهت زده‌مان بماند.

حادثه بم نمونه‌ای کوچک از صدها زلزله‌ای است که زمین شاهد بوده و خواهد بود.

آنان که باورمندانه حقیقت مرگ را پذیرفته‌اند آنرا شربتی خوش‌گوار، جامه ای خوشبو و مرکبی راهوار تا سرای جاوید یافته‌اند.

قرآن کریم از انسان می‌خواهد تا در آنچه می‌بیند بیاندیشد و عبرت بگیرد.

پرورگار متعال درباره تغییر و تحولات زمین می‌فرماید :

مثل زندگی دنیا همانند آبی است که از آسمان نازل کرده‌ایم که در پی آن گیاهان زمین که مردم و چهارپایان از آن می‌خورند، می‌روید، تا زمانیکه زمین زیبایی خود را یافته و آراسته می گردد و اهل آن مطمئن می‌شوند که می‌توانند از آن بهره‌مند گردند، ناگهان فرمان ما شب هنگام یا روز فرا می‌رسد و آن چنان آن را درو می‌کنیم که گویی دیروز، هرگز چنین کشتزاری نبوده است، اینگونه آیات خود را برای گروهی که می‌اندیشند شرح می‌دهیم. (یونس/24).

آری.

اینجا دنیاست... ناپایدار و زودگذر. و به قول سعدی: آنچه را نپاید، دل بستگی نشاید.

کشتزار پهناوری که از گزند حوادث در امان نیست..

انسان در این دنیا میهمان است.

پیامبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در این خصوص می‌فرماید:

هیچ کس در دنیا نیست مگر اینکه میهمان است و مال او امانت، پس میهمان می‌رود و امانت برگردانده می‌شود.(1) 

دنیا سفری است کوتاه و انسان مسافر. 

در روایتی دیگر(2) از پیامبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) پرسیدند: انسان در دنیا چگونه است؟

فرمود : همانند جوینده قافله‌ای که دامن، بالا زده است.

پرسیدند : چقدر در این دنیا اقامت دارد؟

فرمودند: به اندازه کسی که از قافله جا مانده است.

پرسیدند : پس فاصله دنیا وآخرت چقدر است؟

فرمودند:یک چشم بر هم زدن که خدای عزو جل می‌فرماید: آن روز پندارند که به جز ساعتی از روز درنگ نداشته‌اند.

دنیا، کتاب قانون است، اگردر آن اندیشه کنیم و قوانینش را بخ درستی بیاموزیم، خواهیم دانست که سرای ناپایدار است و تغییراتش همیشگی است.

دیده حقیقت بین می‌خواهد تا عبرت بگیرد.

اگر چه هر حیاتمندی بر حسب طبیعتش خواهان زندگی است و به همان نسبت از مرگ گریزان؛ اما از این خواب جان آرام شیرین، نه باید هراسید و نه روی گرداند.

آنان که باورمندانه حقیقت مرگ را پذیرفته‌اند آنرا شربتی خوش‌گوار، جامه ای خوشبو و مرکبی راهوار تا سرای جاوید یافته‌اند.

اینان پیش ازآنکه اجلشان در رسد خود مرده اند: موتوا قبل أن تموتوا(بمیرید پیش از آنکه بمیرانندتان)

بار خود را بسته و آماده در آستانه مرگ ایستاده اند.

با این همه، انسان، این تماشاچی هر روزه ی مستند مرگ در هر کوی و برزن، زمانی به واقعیت « مرگ همین نزدیکی است » پی خواهد برد که خود تجربه کند و پیش از آن حتی دمی به حال زار خود نمی اندیشد که به کجا و کدامین سو، ره می پیماید: فَأَینَ تَذْهَبُونَ(پس به کجا می‌روید؟!)«التکویر/26»

 

پس دانستیم که :

برای دست یافتن به زندگی رضایت بخش، لازم است قوانین زندگی را بشناسیم. در کتاب آسمانی و روایات معصومین (علیهم السلام) این قوانین به خوبی بیان شده است. انسان مسافر جاده زندگی است باید قبل از آنکه وقت سفر تمام شود بهترین توشه را بردارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. ارشادالقلوب /ص 23.

2. روضه الواعظین /ص 491




نویسنده: مهدیه خانی



1 / 12برچسب:, :: 9:55 ::  نويسنده : سایت خبری ایرانیان

 

 

 

مرهمی برای دردهایم/ برگرفته‌ای از آیات جزء بیست و هشتم




حضور خداوند در هر نجوا:

الم تر ان الله یعلم ما فی السموات و ما فی الارض ما یکن من نجوی ثلثه الا هو رابعه‌ام و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنی من ذلک...(7/ مجادله)

خداوند نه جسم است و نه عوارض جسمانی دارد و به همین دلیل،‌ زمان و مکانی برای او تصور نمی‌شود؛‌ ولی در عین حال اگر تصور کنیم که ممکن است جایی باشد که خدا در آنجا حاضر و ناظر نباشد، او را محدود کرده‌ایم.

به تعبیر دیگر،‌ او احاطه علمی به همه چیز دارد؛‌ در عین این که مکانی برای او متصور نیست. به علاوه فرشتگان او همه جا حاضرند و همه اعمال را ثبت می‌کنند.


امام علی(ع):‌ منظور از این آیه این است که موجودات (اعم از فرشتگان و مقربان الهی)با قدرتی که به آن‌ها بخشیده‌ایم،‌ بر تمام مخلوقاتش سلطه دارند،اگر کاری انجام دهند (گویی) خدا چنین کرده است.

امام علی(ع) در جواب یک دانشمند مسیحی که پرسید: خداوند کجاست؟ فرمودند:‌ او در اینجا و در آنجا،‌ در بالا و پایین و محیط به ما است و همواره با ما و این است منظور از سخن خدا که سه نفر به اهم نجوا نمی‌کنند مگر اینکه خداوند چهارمین آن‌هاست.

خیل کسی است که در مورد آنچه دارد،‌ بخل می‌ورزد ولی شحیح هم به آنچه در دست مردم است بخل می‌ورزد و هم به آنچه خود در اختیار دارد؛‌ 

مؤمنان با دشمنان خدا و رسولش دوستی نمی‌کنند:

لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله و لو کانوا آباءهم او ابناءهم او ...(22/ مجادله)

این آیه از کوبنده‌ترین آیات قرآن است که به مؤمنان هشدار می‌دهد که جمع میان محبت خدا و محبت دشمنان خدا در یک دل ممکن نیست و باید از میان این دو،‌ یکی را برگزینند. اگر راستی مؤمنند،‌ باید از دوستی دشمنان خدا به پرهیزند و گرنه ادعای ایمان نکنند.

محبت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسیار خوب است و نشانه زنده بودن عواطف انسانی است؛‌ اما هنگامی که این محبت ر در روی محبت خدا قرار گیرد،‌ ارزش خود را از دست می‌دهد.

بنابراین خط حزب الله،‌ همان ولایت خدا،‌ پیامبر و اوصیای او و بریدن از غیر ایشان است. در مقابل،‌ هنگام توصیف حزب شیطان بارزترین نشانه‌های آن‌ها را همان نفاق و دشمنی با حق و فراموشی یاد خدا و دروغ و نیرنگ می‌شمرد.

رستگاری؛‌ بازداشتن نفس از بخل و حرص:‌

والذین تبوءو الدار و الایمان من قبله‌ام یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فی صدورهم حاجه مما اوتوا و یؤثرون...(9/ حشر)

شح به معنای بخل توأم با حرص است؛‌ به طوری که به صورت عادت در آید. 

در حدیثی می‌خوانیم امام صادق به یکی از اصحاب خود فرمود:‌ آیا می‌دانی شحیح کیست؟

او در جواب عرض کرد:‌ منظور بخیل است. امام فرمود:‌ شح از بخل شدیدتر است بخیل کسی است که در مورد آنچه دارد،‌ بخل می‌ورزد ولی شحیح هم به آنچه در دست مردم است بخل می‌ورزد و هم به آنچه خود در اختیار دارد؛‌ تا آنجا که هر چه را در دست مردم می‌بیند آرزو می‌کند که آن را به چنگ آورد؛‌ از طریق حلال یا حرام،‌ و هرگز به آنچه خداوند به او روزی داده قانع نیست.

در حدیث دیگری می‌خوانیم:‌ شح و ایمان در قلب مرد مسلمان جمع نمی‌شود؛‌ همان گونه که غبار راه خدا و دود جهنم درون یک انسان گرد نمی‌آید.

اگر قرآن بر کوه‌ها نازل می‌شد،‌ از هم می‌شکافتند:

لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله ...(22/ حشر)

بسیاری از مفسران،‌ این آیه را به صورت تشبیه تفسیر کرده و گفته‌اند که هدف،‌ بیان این نکته است که این کوه‌ها با همه صلابت و استحکامی که دارند اگر عقل و احساس داشتند و این آیات به جای قلب انسان‌ها بر آن‌ها نازل می‌شد،‌ چنان به لرزه در می‌آمدند که از هم می‌شکافتند؛‌

اما گروهی از انسان‌ها چنان قساوتمند و سنگدل هستند که کم‌ترین تغییری در آن‌ها رخ نمی‌دهد.

بعضی دیگر،آن را بر ظاهرش حمل کرده و گفته‌اند:‌ تمام موجودات این جهان برای خود نوعی درک و شعور دارند و اگر این آیات بر آن‌ها نازل می‌شد به راستی از هم متلاشی می‌شدند.

همه مصائب به فرمان اوست؟

ما اصاب من مصیبه الا به اذن الله و من یؤمن بالله یهد قلبه و الله به کل شیء علی‌ام(11/ تغابن)

بدون شک همه حوادث این عالم به اذن خداست؛‌ چرا که به مقتضای توحید افعالی،‌ در تمام هستی چیزی بدون اراده حق تحقق نمی‌پذیرد،‌ ولی از آن رو که مصایب همیشه چون علامت سوالی در اذهان جای داشته،‌ به ویژه روی آن تکیه شده است.

در اینجا این سوال مهم مطرح است که موجب بسیاری از این مصایب،‌ ظلم ظالمان و اراده جباران است یا خود انسان بر اثر کوتاهی یا ارتکاب خلاف باعث آن شده است؛‌ آیا این‌ها هم به اذن خداست؟

در پاسخ باید گفت:‌ از مجموع آیاتی که درباره مصایب در قرآن آمده،‌ بر می‌آید که مصایب بر دو گونه است: یکم،‌ مصایبی که با طبیعت زندگی انسان سرشته شده و اراده بشر کم‌ترین تأثیری در آن ندارد؛‌ مانند مرگ و میر و قسمتی از حوادث دردناک طبیعی. دوم:مصایبی که انسان‌ها به نحوی در آن نقش دارند.

قرآن درباره دسته یکم می‌گوید که این گروه از مصیبت‌ها به اراده خدا اتفاق می‌افتد و درباره دسته دوم می‌گوید که به خاطر اعمال خودتان دامانتان را می‌گیرد.

بنابراین کسی نمی تواندبه این بهانه که تمام مصایب از سوی خداست،‌ در مقابل ظالمان سکوت کند و به مبارزه بر نخیزد و نیز نمی‌تواند به این بهانه دست از مبارزه با بیماری‌ها و آفات و مبارزه با فقر و جهل بردارد.

البته حتی در مصایبی که خود انسان در آن نقشی دارد،‌ تأثیر این اسباب،‌ از ناحیه خداوند و به اذن و فرمان اوست که اگر او اراده کند هر سببی بی رنگ و بی اثر می‌شود.



منبع: راسخون



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
  • رهسپار با ولایت
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نیستان و آدرس neyestan2000.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.